روز دهم
۷۸۶
روزهاي تعطيل زياد لذت بخش نيست چون توش آدم همش ميخوابه من هم كه كلي كسر خواب دارم تا ظهر خواب بودم وقت سحر چند صفحه اي هم كتاب خواندم و خسته شدم تازگي ها حوصله كتاب خوندن زياد رو ندارم يعني سر درد ميگيرم و ميخوام كه استراحت كنم به واسطه تزريق آمپول از كسالت خفيف خود خارج شدم و رو به بهبودم.يه چند تا كار داشتم انجام دادم تا وقت افطار و بعد از اون زياد حوصله نداشتم وبلاگ به روز كردم و به نظراتش پاسخ دادم .به واسطه خروجمان از تب تند عشق اين روزها كمتر مينويسم منتها مينويسم تا در زماني معين آنها را براي خود نشانه اي داشته باشم در راه مقدسي كه شروع كرده ام گاهي اين اشتباه هات مقدس است كه انسان ساز ميشوند . احساس كردم وبلاگم را ديدي تا آن پيام رسيد اولين چيزي كه به ذهنم رسيد تمام شدن اين دوران غم بار بود ذره اي ترديد داشتم در پاسخ اما به پاس ادب جواب دادم .دلم لرزيد و خوشحال شدم از پايان اين دوران شيرين ولي تو گوئي اين راه آغازي دارد تا پايان خون و شمشير و من چون در تجسد وظيفه ها زنداني ام از ادامه دادن سخترين دوران زندگي ام لذت ميبرم و اين را بدان در بار گاه خداوند كسي بر كسي منتي ندارد .شب در موقع نماز سنگ دل شكستم كه خدايا چه زود فراموشت كردم چه زود فراموش كردم اَللّهُمَّ اِنّى اَفْتَتِحُ الثَّنآءَ بِحَمْدِكَ را فراموش كردم هُوَ خَیْرٌ لى لِعِلْمِكَ بِعاقِبَةِ الاُْمُورِ فَلَمْ اَرَ مَوْلاً كَریماً اَصْبَرَ عَلى عَبْدٍ لَئیمٍ مِنْكَ عَلَىَّ یا رَبِّ اِنَّكَ تَدْعُونى فَاُوَلّى عَنْكَ وَتَتَحَبَّبُ اِلَىَّ فَاَتَبَغَّضُ اِلَیْكَ وَتَتَوَدَّدُ اِلَىَّ فَلا اَقْبَلُ مِنْكَ كَاَنَّ لِىَ التَّطَوُّلَ عَلَیْكَ و من گريستم به فراموشي تاريك خود در پرده لرزش دل كه در قالب تيري به بار گاه خدا نشانه رفته بود اما باز هم وَاَیْقَنْتُ اَنَّكَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ فى مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ بر زبانم جاري گشت گفتم خدايا مباد كه مرا با عدالت خود عقوبت كني خدايا با من به كرم خود برخورد كن من ضيعف تر از آنم كه در عدالت تو دوام بيارم وقتي اشك ميريزيم سبك ميشويم اين يعني زندگي.
پ.ن:
در تلاش برای ادامه حیات
در بین رفتن و نرفتن
در میان تصمیم نهائی
خدا بنده بنده خداست
دوستت دارد
+ نوشته شده در شنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۵ ب.ظ توسط عباس تهرانی
|