۷۸۶

در پياده رو راه رفتن ناگهان اتفاقي بزرگ در پرتو كلمه اي كوچك شكل گرفت و اتفاق بزرگي چون افتادن بر زمين شايد اتفاق نبود حادثه بود اما افتاد كه افتاد فريادهاي آن بينوا راه به جاي نبرد هر چه بيشتر صدا كرد كمتر صدائي شنيد ترس تمام وجودش را گرفت لحظه اي به خود آمد و فهميد كه زندگي در لحظه ها جريان دارد و از جا بلند شد ترسها التيام يافت اما عاقب آن زمين خوردن ساعتها بعد خودي نشان خواهد داد ! دلش گرفت از نبود آنچه بودنش عمري است جاودان براي آنها كه در بي رنگي ثانيه از پذيرفتن نقش بزرگ او جا مانده و تمام عمر جاودانه اش را در تحمل درد و رنج حاصل از نديده شدن سپري كرد و آنگاه درد نديده شدن از طرف آنها  اينها را رها كرد درد بزرگي چون نديدن آنها آنها را ! چه كس ميداند عمر در كجا به پايان ميرسد و چه كس قرار است حق انسانيت را كه در بي محتوائي كور به درك واصل شده باز ستاند همه از خدائيم و به سوي او باز ميگرديم ! جمله كوتاه اما محتوا بزرگ كاش آنها در پي كشتن آنها نبودند كه مرگ بزرگي است احساسات يك طرفه داشتن و بزرگتر از آن نداشتن حمايت معنوي آنها از آنها و انسان هنوز هم در پي دنبال كردن درد هاي بي درماني است كه فكر ميكند با لقمه اي نان تشتي آب و چند خرما التيام خواهد يافت ..من خوشحالم از درد كه آنها در تحمل آنند و چه زيبا پاك ميشوند از بار تلخ گذشته كه نه براي خودشان نه براي آيندگان رنگ سفيد نداشت...شفاي همه بيماران را ميطلبد ...

پ.ن:

لطف خدا بیشتر از جرم ماست !!!

گاهی افتادن از بلند شدن سختر میشود!

ترس نبودن آنها ترس نبودن اینها چه فرقی دارد میترسیم!

گاه گرفتار رفتن هستیم اما باز مانده ایم از گذشتن

دلگیر سکوت تاریخ بر مظلومیت انسان در دست آنها!

تاریکی مطلقی است نا خواندگی و بی استدلالی!

خامی بزرگی است بی سوادی ...

*********

آن ...... بنده ....خداوند است

دوستت دارد

دوستت داشته 

*********************

به عدد آدماي رو زمين راه است براي.....

تو چرا كمك نميكني!!!

دشمن از دشمن میترسد چرا؟