آن بالا احساسي از ترس و شادي
۷۸۶
نگاه از بالا نگاهي گره خورده در اشك و آه و تماشاي آنچه روزگاراني نه در دوردست انساني در گذر از آن احساس آرامش ميبخشيد!
وقتي آن بالائي همه چيز در نگاهت كوچك است تو بزرگتريني اما يك مسئله همواره مرا بر ياد است كه من از كوچكي خود است كه به آن بالا پناه ميبرم تا با فاصله ايجاد شده كوچكي خودم را محو كرده و به كوچكي ديگران نگاه بيندازم و چه تلخ هنوز كسي نيست كه من را در آن بلندي ببيند كه در اوج تنهائي از كوچكي هم كوچكتر شده ام .ريشه ترس من از بلندي به خيلي سالها پيش باز ميگردد تلاش خود براي رفع آن ترس به من آموخت كه براي بزرگ شدن بايد به بلندي ها پناه ببري! اين نه آن است كه از زندگي خود فارغ باشي نه يعني تو ميتواني در بلندي ها در جستجوي خود باشي چيزي كه خيلي ها دست يافتن به آن را رويائي بيش نميپندارند اما نه اين رويا نيست اين حقيقت مطلق است حقيقت محض كه در پرتو بلندي هاست كه انسان به تعالي به رشد و بزرگي روح ميرسد و من چه ساده از آن بلندي براي تماشاي آنچه از آن خبري ندارم نشسته ام تا شايد با ديدن پريشاني احوالم حتي براي آخرين بار هم كه شده از من فارغم كند تا تهي شوم از براي خودم كه خودش يعني خودم را در شرايط تلخ آنهم پس از آن شفا بخشي قرار داده كه امتي در بهت آن خروج از قانون انسانيت هستند كه چه اتفاق حاصل است نديدن را نشنيدن را بدتر از همه بي خبري مطلق كه دارد جان آن عاشق را ميستاند و چه بسا دردي كه در بي خبري از او مرده اي هر چند زنده ولي در بي هوشي كامل ساخته چگونه انسان در بي رحمي خود پا فشار است تا چه اثبات شود شايد هيچ باشد كه هدايت يافته باشيم از تكرار تاريخ براي اثبات حقيقت مطلق كلمه اي كه هزاران تعهد بر گردن نهاد دوستت دارم براي هميشه ....
و خداوند بندگان را خدا بنده بود
پ.ن:
سكوت و شكستن آن ......
تحول تهعد را از بين نميبرد !
تعهد نوعي از تحول است !
روزگار تلخي در سپري شدن است
كاش همه چيز خوابي باشد و بس!
این رسم مروت نیست ..
آن ...... بنده ....خداوند است
دوستت دارد
دوستت داشته
دوستت ندارد