انتظار شروع تمام شدن شوق و....
۷۸۶
وقتي منتظر شروع شدن بوديم همه چيز تمام شد حالا كه دارد شروع ميشود تمايل ما تمام شده و ما در گير منطق هستيم گرفتار بي منطق ترين اتفاق عالم !
همهمه آخرين روزهاي يك سال ديگر در انتهاي خياباني كه در بدترين حالتها خلوت بود ، شلوغي انتهاي خيابان گذر كردن من و نگاه بر ساختمان ها رايت بزرگي بر افراشته است اينجا انتهاي همان ابتدائي است كه من داشته ام اينجا سالهاست كه من را گرفتار خود كرده من گرفتار روزمرگي هاي تلخ خود هستم و اينك انتها در شلوغي همه در گرفتاري خود براي انتخاب ها پا ميفشارند و من هنوز نميدانم انتخاب چيست آيا من ميتوانم انتخاب كرده باشم آيا انتخاب شده ام و يا هزاران فكر ديگر براي لحظه هاي عبور از آن انتها و شايد ابتدا انتها در رفتن است ابتدا در بازگشتن ! باران نويد بهاري فصل زيباي بهار اما چه بهاري چه لذتي چه شوقي چه شوري همه چيز در تاريكي گرفتار هستند و من نميدانم براي كدامين مسافر كه در گذر است ناراحت نبوده باشم گرفتار ناراحتي مسافرت هستم چه تلخ همه براي رفتن پا ميفشارند و من نميدانم چرا براي رفتن نگرانم ! و انساني كه خود هم ندانست براي چه خود است براي چه نيست همواره در پي خود است براي ربط دادن خود با خود كه خود در خود خود نيست! نميدانم در كدام بهار و كدام لذت باران به دنبال خود باشم من گم شده ام نميدانم چگونه باز گردم ميداني آنقدر رفته ام كه ديگر از بازگشتن هم جا مانده ام من رفته ام و هنوز هم نرسيده ام كاش رسيدن هدف نبود مقصد نبود مقصود بود كاشو هزار كاش ديگر..روزهاي زيادي بود كه از گذشتن ميترسيدم چه روشنائي تلخي بر همه جا استوار است روشنائي از اين جهت تلخ است كه تو بايد زيبائي ها را ناديده بگير چون گفتن كلمه ها دور تر ميكندت بيشتر تنها ميشود ساكت ماندن دوست بودن است يادمان باشد ساكت باشيم تا اين كه بخواهم فرياد بزنيم و هي تكرار كنيم هيس وقتش كه برسد گلها شكوفه خواهند داد و همان شكوفه ها ميوه هاي خوشمزه را ترتيب ميدهند انتظار داشتن عشق است و چشم فرو بستن عاشقي خاموش نباد چراغ انتهاي فكرم... حق كه برترين راه روي ديوار است نگهدارتان
پ.ن:
تلخ بودن زنده بودن است....
خداحافظ زمستان تلخ....
آغاز در تابستان پایان در زمستان...
درک بهار نداشتن سخت است...
حقیقت حقیقت نیست...
خیر
بله
شاید
هرگز
دعا لازم است