۷۸۶

بنام جان بنام جان جانان  بنام صاحب ايام بنام آنكه نامها از آغاز با او نبود انتها هم بي او نخواهد بود به نام خودم به نام خودش به نام جاودانگي!

يك راه طولاني يك مسير بي گذر يك لحظه انتقام لحظه اي انتظار لحظه اي اتصال و حالا شايد انفعال من هنوز در خويشم !مفهوم در خود بودن خارج از تنهائي است من در خويشم واژه اي است براي بيان درون خودم آنجا كه انتظار لحظه ها را نوراني كرده ايستادن تو را نمايان كرده و نشستن بي قرار ! وقتي احساس زنده بودن ميكند لحظه اش از عطر آن شب بوي آويزان در اول آن بيابان كه روزي خيابان بود پر ميشود و خالي از تمام رايحه ها براي غرق او بودن آنجا شخص مشخص نيست لحظه دم است و غنيمت شمارش آغاز گر تفريق دقيقه هاست و از تجميع خانه ها دو خانه يك خانه شد براي همه حتي خودشان حتي خودمان! اينجا  يك اتفاق افتاده من در آنجا  به دنبال چه نميگردم آيا خودم در خودم گم شده يا نه پيدا شدن اين روزها سخت گشته ! وقتي تمام زندگي در چند بند خلاصه است تو مينويسي و ميگوئي ادامه نوشتن كار من نيست كار .......! توان ديدنم به تنگ آمده از شنيدن بيزار نيستم از خنديدن نميخندم و از گريستن است كه گونه ها غرق ماتم خيس است لحظه لحظه شوق لحظه هاي شور و شعف نيست اينجا همه چيز غرق سكون آن ماتم است كه در يك حركت نميدانم چگونه به انتها رسانده و رسيده ! شوخي ها نيرنگ است و نيرنگ كار سعادت مندان نيست آنچه من در آن با نيرنگ به كام نخواهد رسيد بايد از خود بي خود بود آنجا كه شخص موضوع نيست شخص مفعول است بر ايجاد و شروع بي آنكه خود مفعول باشد فعليت بخشيدن به ديگران در بي خودي خويش است وقتي من من نباشم انسان متولد است براي حيات بخشيدن و بخشش زائيده تفكر سالم  آدم است و اين نبايد اسير تفكرات بي هدف آن هدفمند بوده باشد ! ساعتها ساعت تلخي است جنون از كار نيفتاده وسعت انسان در تفكر اوست آنچه نبايد با آن انديشيد اين روزها ذهن است خود را به منشا حيات الهي بسپار بگذار دل كه حرم امن خداست برايت به ارمغان بيارد آن نويد بخش جان را من براي من نبوده همچنان كه دست ها در تنگ روي خويش مسرور آن شكاندن است تو خرسند نباشي بهتر است كه شكستن هنر نيست بنا نمودن هنر است ....تقديم به آنانكه جان مطلب را گرفته اند...

حق كه برترين راه روي ديوار است نگهدارتان

پ.ن:

با نفس هم کار ما تنگ نشد!

یاد آن روزهای خوانده شدن با اشک!

یاد روز وصل روز هجران روز روز

یاد محتوای کلمه بی خودی ساعت

دلم به اندازه این غروب گرفته....

من صدای شکستن را شنیدم توان دیدن ندارم!

تحول بزرگ در راه است!

تعمد را تعهد ببین اشکال ندارد!

جدا باش از باز دم دم را غنیمت بدان!

تنگ است آن حرم امن

دعا لازم است