۷۸۶

وقتي همه چيز دليل بزرگ آغاز است پايان انتهاي بي بازگشت نيست آنچه به پايان ميرسد يك وجود است كه جهان به اندازه خود از اين وجودها زياد ديده پس مغرور مباش به خويش كه لحظه ای هستي و در لحظه اي ديگر شايد نباشي آنجا ديگر انسان نماد نيست معرفت نيست كه با كلمه ها پايانش ببخشي آنجا تو فنا شده اي و به فراموشي سپرده خواهي شد مثل هزاران ياد كه فراموش شده است در تحمل  تاريخ!

براي ديدن كافي است چشم ها گشوده شود و نياز مبرم به تحمل و نه تحول كناري گذاشته شود از تعمد در كارها دوري جست به حقيقت مطلق به درون نگريست خود را خواهي يافت اگر به گونه كه من ديدم ديده باشي! آنچه يك نگاه آفريده تعهد است كه در لا به لاي كلمه ها از آن بارها سخن رانده شد و هيچگاه براي آن ارزشي جز شنيدن ادامه نداشت خنده ها لياقت ميخواست كه خنديدن در مقام انسان در آن برش از تاريخ گريستن بود اما ميخنديد كه با خنده جدا شده باشد اين همان تعمدي است كه انسان براي انسان آفريده و آفريدگار را موجب آن ميپندارد ! ديدن ديدار شنيدن و شنيدار در كلمه ها نيكو نيست براي ديدن كفايت فقط ديدن است كه شنيدن تحمل نيست تاب است براي رسيدن ! انسان لحظه ها بودن فهميدن ارزش انسان ديگر است اگر من از اهميت خودم براي ديگران نالان نباشم دلگيرم كه چرا من خواستم او نخواست و آنچه اتفاق مي افتد خنده هاي اوست بر من و من بر او من براي پوشاندن بار اشك ها ميخندم و او شايد براي پيروزي تاريك خود در شكست انسان در تحريف حقيقت در قتل نفس انسانيت تازه به دنيا آمده و اينك اين منم كه از اشك ها خنده استخراج كرده من از خودم گذشتن را مقدس دانستم آنچه خيلي ها آن را احمقانه پنداشتند آنكه ميبايد ميفهميد فهميده باشد كافي بس است و اگر او نفهميد عالم بداند كافي بس نيست! من هنوز محتاج يك نگاهم اما نگاهي بر خودم بر تنوع نوع خواستن كه هر آينه خواستن توانستن نبوده و شايد بوده باشد دم نقش زندگي است بازدم مرگ است آنچه در دم فرو ميبري نماد زنده بودن است و آنچه در بازدم بيرون ميدمد نداي مرگ درون است كه جسم در تنگناي خود آن را پس ميزند و اگر انسان به دم و بازدم معتقد بود حيات دلداگي پايان راه نبود آغاز بود انتهاي بي بازگشت را اين هنوز من هستم كه در تولد جديد خود به مرگ نينديشيده ام اين منم كه زنده ام مرده آن است كه سكوت اختیار كرده!

تقديم به آنانكه جان مطلب را گرفته اند...

حق كه برترين راه روي ديوار است نگهدارتان

پ.ن:

جمله گرفتار ترس بود!

شنیدناز  ترسیدن بود....

خندیدن از ترس بوده....

نشستن از ترسیدن بوده...

به اعتقاد من همه چیز در ترس خلاصه بود جز یک لحظه نگاه!

وقتی فقط یک نقطه برای وصل داری حیات تو آن است!

تصور تجاوز نیست به حریم دیگران

تصور نگاه به درون است در ذهن!

هنوز عید مبارک است

دعا لازم است