۷۸۶

گاهي آنقدر كه در ايستادن ثابت قدم مانده راهها همه برايش بسته است اينجا ابتدا نبود انتها بود كه گذاره ها در آن سه راهي عجيب به هم متصل گشت همه چيز غرق واجبات است !از محرمات  نبايد هراس داشت كه انسان تحول انديشه هاي خود است بايد دل به دريا زد دل به آسمان سپرد كه وعده هاتف حقيقت مطلق است!

وقتي پس از سالها لبريز شوق ديدن هستي همه چيز دست به دست هم داد تا نبيند و همه جا بوي دل بستگي داشت تا دل بسته داشتن تفكري باشد براي تحول تا انديشه،  گاهي در زندان تاريك عمرمان يعني همان اتاق تنهائي لحظه ها نويد وصل است يعني خروجي ذهن همه به اتصال متصل است و من به روشنائي روز ديگر از فرط تنهائي ايمان ندارم!آنقدر شبها زندگي كرده ام كه روز مفهومش برايم رنگ باخته اين يك روش بسيار تلخ است براي بقا كه در آن اميد ريشه خشكي است از زندگي نهال جواني كه تمام انرژي خود براي ادامه حيات را از ريشه ها ميگرفت او ريشه را خشكاند و نويد مرگ را در صور اصرافيل دميد اين مرگ بود كه مرا در پس ايام زنده نگاه داشته ! گاه پيچش كلمه ها اسرار درون انسان است و من نميتوانم بيشتر از همان پيچ در پيچ حرفي بزنم سخني بگويم كه ترس اين داشته باشم كه در تعهد واژگان براي ادامه را دچار دلشكستگي  باشم نه خرسندي حاصل از وصال ! گاهي ندانستن را عيب نبايد دانست كه انسان بعضي وقتها نداند بهتر است كه اول بلاي انسان بود دانستنش و نتوانستنش! چه كسي قرار بود بداند كه سينه پر درد از نبود نوش داروي قبل از مرگ سهرا ب لبريز نوشيدن جام زهر بود ديگر نوش دارو هم از جام زهر خجل است كه انسان چنان ميكشد كه گاهي زنده شدن يعني مرگ! نيروي عجيبي است پشت به ديوار ايستادن من هر چه كردم نشد هميشه زاويه ديد من رو به ديوار است ايستاده براي نديدن گاهي مخفي ميشود براي نديده شدن كه ساعتها است براي ديده شدن تلاش كرده !  اين احمقانه نيست قانوني است كه انسانها براي ادامه راه پر پيچ و خم براي بيشتر نفهميدن به كار بسته اند همه ميترسند اما من نترسيدم كه چه خواهد شد اگر او هم نترسيده بود مفهوم واقعي رضايت احساس شادي حاصل از در كنار هم نبودن بود! جمله ها معكوس خود است براي  ادامه حيات بايد معكوس ديد كه زندگي قانون هاي بي محتوائي را پيروي ميكند كه در آن اگر به زبان بگوئي كه....تو را ديوانه ميخوانند و آنچنان دل ميشكنند كه ديگر ياراي برخواستن نداشته باشي !

تقديم به آنانكه جان مطلب را گرفته اند

حق كه برترين راه روي ديوار است نگهدارتان

پ.ن:

گاهي هيچ كس خداي تو نيست تو خود خداي خويشي!

سنگ دلي جبران كلمه اي بود كه شنيد!

اين قانون است و لازم الاجرا !

هيچ كس مقصر نيست حتي خودم حتي خودش!

سينه پر كه شود لبريز شدن ....

گاهي فراموش كرده ام زنده بودن را!

گاهي به خاك سپرده ام جسمم را!

گاهي عشق نفرين است!

بايد دچار تعمد بود راه آخر اين است!

انتظار طعم شيريني است از تلخي!

دل ساده بكش درد حقت اين است

دعا لازم است