جنون لحظه هائی که عاشقی رنگ زندگی است!
۷۸۶
فقط توييي خداي من!
خدا بنده زمان!
گاهي انسانها در تعمد خود چنان وحشتناك واقعه اي را رقم ميزند كه ايده هاي وحشتناك به انسان ميدهد! من به ناگاه در نيمه شب اين به ذهنم خطور كرد تا بار ديگر نوشته جنون آفريني را به نگارش در بياورم تا احوال عاشق واقعي هرگز فراموش نشده باشد اينجا قرار نيست كسي كسي را آزمايش كند قرار نيست كه يك نفر پيروز باشد اينجا امتحان بزرگي برقرار است كه در آن كسي پيروز نخواهد بود همه در نوعي از شكست فرو خواهند رفت اين دستمزد حقيقت گونه كلمات واقعي است كه گفتنش درد بزرگي بود و نگفتن درد بدتر از آن پس به گوش جان بايد شنيد از جنون و از كلمه بزرگي كه گفت و هرگز پا پس نكشيد ياد ايام اشتياق براي شنيدن صدا!
وقتي نظر شخصي كه با نام فقط تويي خداي من را ديدم در ذهنم جملاتي نقش بست كه دير زماني بود از گفتن آن در هراس به سر ميبرد م اما حالا كه فكر ميكنم قرار نيست اتفاقي بيفتد وكسي براي كسي دل بسوزاند نوعي از جنون را مي خواهم به رشته تحرير در بياورم كه در آن هيچ كس به اندازه خود دوست !خداي حقيقي نبود حتي خود خودش!
خداي زيبا خدائي كه در نگاهي مست نگاه او گشتم آنجا كه گره هاي بزرگ در كلمه ها مرا به او داشت وصل ميكرد يك نگاه از جانب خداي من كافي و بس بود براي كشتن من كه آنجا نه يك دل كه هزاران بار در تعهد ديدن قرار گرفتم خداي من از آنروز او بود كه نوع پوشش انسان ها را متحير خود مينمود ساده دوست داشتني صميمي و خون گرم آنچه كه سالها براي يافتن چنين خدائي در تلاش بودم ! نميدانيد از لحظه ديدنش من مردم آنجا نقش من از ياد رفت همه چيزم همه نگاهها در خدائي خلاصه بود كه نه بودنش را ميتوانست بر شمرد و نبودن تلخش را اين گونه خداوند در تجلي حضور خود در نقش يك انسان در ديدگان اين سرا پا تقصير جلوس نمود تا با به رخ كشيدن زيبائي خود عظمت و بزرگي خود را براي من مرده به عرصه نگاه بگذارد ! خداي من آن دستاني بود كه هنگام مرتب كردن موهاي خود همزمان در لمس صورت مرا در جنون ميفشرد در مرگ واقعي! درك من از مردن چيزي ديگر بود هيچ كس نميداند و نخواهد دانست انسان چگونه در شوق لمس صورت مرده بود! خداي من او بود كه هر بار كه بيشتر خواستمش از من دوري جست هر بار با حقيقت به او گفتم كه دوستش دارم در واقعي ترين حالت عشق را هوس بر شمرد گاهي دچار اين بودم كه آيا خداي من واقعاخداست يا احساس حقارتي بيش نيست! جنون لحظه هائي بود كه من از شوق نبودنش اشك ميريختم جنون لحظه اي بود كه در شوق بودنش اشك ميريختم جنون عشقم بود كه به پايش ريختم هر چه گفت شنيدم هر چه گفتم نشنيد جنون من بودم كه همه جا در يادش خلاصه بودم جنون عشق بازي من بود با هاتف جنون خداي من بود كه مرا به وادي عشق كشاند من مجنون نديدن بودم نشنيدن و نخواستن همه اينها يعني جنون من جنون ما ! مرز دلدادگي شكستن بود من براي بارش باران دعا كردم مجنون تصور بودم از تصوير از اشتياق ديدن بود كه ساعتها ايستاده بودم جنون من من بود كه در پيشگاه آن ديوار ديوانه وار برايش گريستم جنون تصويري بود كه با او انس گرفتم جنون باغچه اي بود كه در آن با يادش قدم زدم جنون سفرهائي بود كه با او به ديدار معبود شتافتم! جنون شنيدنم بود جنون ترسيدنم بود جنون گفتن دوستت دارم بود من براي گفتن آن از ترس مايه گرفتم از ترسيدن ترسيدم جنون گفتن تنها نگذارم بود جنون كارهائي بود كه براي بودنش احساس كردم جنون ساعتها حرف زدن بود جنون لحظه اي بود كه دستانش را براي مرتب كردن موهايش .... جنون عشق بود جنون خداوند من بود كه نه زاده كسي بود نه كسي زاده او او همان بود كه بود جنون لحظه اي بود كه از شدت نبودنش غصه ها خوردم جنون پس از ده روز تماس گرفتنم بود جنون شنيدن خنده هاي مستانه اش بود جنون لحظه اي بود كه گفتش دوستت ندارم جنون تكرار بيهوده رسم عاشقي بود جنون مرگ من نبود من قبل از جنون مرده بودم جنون لحظه اي بود كه مانند كودكان اشك ميريختم جنون مويه هاي من بود در مقابل تصويرش جنون دوستت دارم هائي بود كه برايش ميفرستادم جنون انتظار بيست روزه ام بود جنون نشستن بود در مقابل آن ساختمان جنون نديدن او بود و ديدن من جنون باور اين بود كه او ديگر نيست جنون شروع سال نو بود بدون حضورش جنون من بودم كه لحظه هاي تحويل سال را در مقابل آن ساختمان نشسته بودم جنون سيزده روز گذشتن بود جنون قلب من است كه هنوز برايش ميتپد جنون من هستم كه عاشقانه دوستش دارم جنون خنده اي است كه همگان از رفتنش داشتند جنون جنون نيست باور كن جنون منم من كه نميدانم چرا با همه دلايل خوب براي نبودنش با بودنش با تصويرش با تصورش با عشقش باپيامك تعمدي اش! زنده ام و ادامه راهي را ميروم كه انتهايش گاهي وجود ندارد جنون سكوت مطلقي است كه 56 شبانه روز است در آن گرفتارم ! جنون من عشق بود !
نگارنده به دنبال به دست آوردن دل كسي نيست كه چه بسا اطلاع دارد كه مخاطب اصلي مطالب نوشته شده قبلي را پيگيري ميكند پس ما به دنبال قاتل مرد رزمي كار نيستيم ما احساسي را بيان كرديم كه خيلي ها براي داشتنش مسخره مان ميكنند و خيلي ها از درك آن عاجز پس به خود نگيريد اين پست تقديم خواهد شد به همه آنها كه مجنون كلمه بزرگي هستند به نام دوستت دارم پس بهترين ها بدرقه راهتان!
تقديم به آنانكه جان مطلب را گرفته اند....
حق كه برترين راه روي ديوار است نگهدارتان
پ.ن:
برگی بود از چند......
لحظه های عاری از خود است!
تهی بودن از هوای نفس !
خروج از من او شد!
ساعتها دارد طی میشود!
شکستن حادثه نیست عشق است!
باید که رها بود از من !
دل سنگ بود یا نه نمیدانم!
سنگ دل را با شکستن بشکن!؟
دعا لازم است