ایام رحلت پیامبر اسلام و شهادت امام حسن مجتبی و امام علی ابن موسی
بر عموم بازدید کنندگان گرامی تسلیت باد
+ نوشته شده در شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۸ ب.ظ توسط عباس تهرانی
|
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور همیشه بر شانه آنهاست که آری وصل ممکن است. دلم میخاد که بتونم خودم باشم نه اون کسی که میگن باش پس بودن خودمان راکه میباید باشیم خواهیم بود!
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم و آن نگاه آخر سر آغاز زندگی جدید ما شد نگاهی که ماه هاست ما را در گیر خود دارد اگر میگویم ماهها دروغ نیست هر روز را میتوان هر ماه قلمداد کرد عباس تهرانی شخصیتی است که من او را میپرستم کسی که سالهاست دارم با او در گمنامی کامل زندگی میکنم او زاده تفکر امروزی من است که از امتداد روزهای تاریک تحجر گونه من متولد گشته کسی که حالا به گونه ای من دیگر است و اگر او نباشد من هم نیستم پس من در دنیای واقعیت کسی دیگرم .....
باید ایستاد فرود آمد بر آستان دری که کوبه ندارد که اگر به گاه آمده باشی در بان به انتظار توست و اگر بی گاه به در کوفتنت پاسخی نمی آید کوتاه است در پس به آن که فروتن باشی (احمد شاملو)
اصلا بيا يک خط زير قانون خط هاي موازي بنويسيم
دو خط موازي هيچوقت به هم نمي رسند اما اين دليل نمي شود همديگر را دوست نداشته باشند ...
هم من ، هم تو !
میدانم که...... چیزی بگو حرفی بزن از خودت دفاع کن میدانم که میخوانی اما چاره کار من خواندن نیست چیزی بگو تا به خودم برسم تا از تو فارغ شدن را توانم
جدیدترین حرف: خواننده عزیز این نوشته ها فقط درک شخصی این حقیر است از عشق و قضاوت به عهده شما که حقیقی ببینیدش و یا خیالی اما حقیقت همیشه واقعیت نیست و این دو همواره جدا از هم هستند
آنچه ما را به مشکل انداخته طرز فکر ما است نه کارهائی که میکنیم پس قبل از هر تغیری نیاز به تغیر طرز تفکر در ما موج خواهد زد!!!!!!! خواستن هیچگاه تغیر نمیکند که هر آینه تو بخواهی اگر هم نخواهند نخواستنشان هم خواستن خواهد بود چون ایمان نقطه مقابل تمام دلایل عقلانی خواهد بود
زندگی در نبودنهایش ساده نیست همه اش تحمل رنج هائی است که برای ثانیه های تلخ نبودنش میشماری و چه کند میگزرد زمان در نبود او......
ای کاش عمق یک............. را میشد فهمید ....
غریب است دوست داشتن. و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن... وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ... و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر. تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
آن روز دنیا برایم تیرگون شد که گفتیش دیگر دیگر نمیتوان !!! من آموختم که بخواهم گرچه تو نمیخواهی
خیلی ها این روزها به کارهائی که میکنیم میخندند و نمیدانند که این دیوانه به فکر شفا نیست !!!!! میخوانی و میدانی .......
هنوز در قيد عادت هاي گذشته ايم شبي كه اولين بار خانه ات را شناختم از خود بي خودشدم و حالا هم از خود بيخودم چون خودت را ميشناسم و فهميده ام!
رسم بیهوده ای است دوست داشتن و دوست نداشته شدن نمیدانم نمیدانم گاهی ایستادگی خسته ام میکند اما عاشقم هنوز هم مثل گذشته! میشه از عشق تو گفت میشه با ستاره های چشم تو مغرب نو مشرق نو بر پاکرد میشه از برق نگات خورشید و خاکستر کرد میشه از گندمیای سر زلفت یه عالم شعر نوشت آره از عشق تو دیونگی هم عالمی داره آره از عشق تو مردن داره میشه از عشق تو مرد دیگه از دست همه راحت شد میشه از عشق تو مرد دیگه از دست تو هم راحت شد اگر از عشق میشه قصه نوشت میشه از عشق تو گفت (مسعود فردمنش)
من این نقطه را برای تو ادامه میدهم میدانی خاموش بودنت نقطه غمناکی برایم رغم زده آموخته ام که عاشق بمانم
به مانند اولین روزها دیدمش دیدمش...... شمردن تو را آماده نگه میدارد!
برای پیدا کردن گم خواهم شد در خودم در آنچه روزگاری زندگی جاودانه ام بسته بو او بود من میمیرم و..... عشق من من و صدا کن من از خودم رها کن
زندگی موازی روی خط عابری که هر روز میبیند آزردگی بزرگی است قسمت ثانیه ها با خود و فقط خود سکوت تا کجا تا کی و چرا....
معکوس خیلی چیزها تلخ است......... من ساکت میمانم تا از سکوت به تحول برسم ... گوئی در را میکوبند!!!!!!!!!!!!!!!!
در گیر عید بی آنکه لذتی داشته باشد
تازگي ها ازخودمان و ......لذت ميبريم ها ها ها!!!!
دل که آینه شاهی است غباری دارد از خدا می طلبم صحبت روشن رائی __________________ دلبر برفت دلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر رفیق سفر نکرد گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد